loading...

گم شده در خیال

بازدید : 233
يکشنبه 10 اسفند 1398 زمان : 14:54

1. ظهر در حالی که برق‌ها دو ساعت بود که رفته‌بود و لپتاپم شارژ نداشت تا گات تلنت رو ببینم و حوصله‌م سر رفته‌بود و درس هم نمیخواستم بخونم، روی تخت مامان و بابام دراز کشیده‌بودیم و منم بینشون بودم که گفتم: "حال میکنیدها! میدونید چند وقت بود منو اینقدر ندیده‌بودید؟" و فکر میکنید مثلا واکنششون چی‌ بود؟ گفتن واااای آره دختر گلم خیلی دلمون برات تنگ شده‌بود و اینا؟ قطعا نه! =| پدرگرام با یه قیافه کج و کوله برگشته میگه: "اه! ای‌بابا." و مامانم از اونطرف با خنده میگه: "هه! فکر کردی ما از اون خانواده‌هاشیم؟ :))) نوچ!" و تازه در حین غر زدنم یهو ویشگونم گرفت و اینقدر گرفت تا تهش از تخت پرت شدم پایین و با کله خوردم زمین و به دیار باقی شتافتم '_' آره خلاصه که مهر و محبت موج میزنه :)))

شهید مدافع حرم شهید جاوید یوسفی | آنچه به شعر ارزش می دهد نظر صاحب نظر است نه لایک ... | امروز به سرود نیاز داریم ... | سرود، اثرگذارترین نوع شعر است ...
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 22
  • بازدید کننده امروز : 17
  • باردید دیروز : 4
  • بازدید کننده دیروز : 5
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 441
  • بازدید ماه : 527
  • بازدید سال : 6576
  • بازدید کلی : 21065
  • کدهای اختصاصی